دفترچه ممنوع

ساخت وبلاگ
  ابری نیست بادی نیست می نشینم لب حوض گردش ماهی ها روشنی من گل آب پاکی خوشه زیست مادرم ریحان می چیند نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد پشت لبخندی پنهان هر چیز روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست چیزهایی هست که نمی دانم می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت پرم از راه از پل از رود از موج پرم از سایه برگی در آب چه درونم تنهاست   دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 84 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 22:08

میان تاریکی تو را صدا کردم سکوت بود و نسیم سکوت بود و نسیم که پرده را می­برد،در آسمان ملول ستاره ای می­سوخت، ستاره ای می­رفت، ستاره ای می­مرد ستاره ای می­سوخت، ستاره ای می­رفت، ستاره ای می­مرد تو را صدا کردم تو را صدا کردم تمام شب آنجا میان سینۀ من، کسی ز نومیدی نفس نفس می زند کسی به پا می­خاست،کسی تو را می­خواست کسی به پا می­خاست،کسی تو را می­خواست. تمام شب آنجا ز شاخه های سیاه،غمی فرو می ریخت کسی ز خود می­ماند،کسی تو را می خواند کسی تو را می خواند ستاره ای می­سوخت، ستاره ای می­رفت، ستاره ای می­مرد تو را صدا کردم،تو را صدا کردم تو را صدا کردم،تو را صدا کردم درخت کوچک من به باد عاشق بود به باد بی سامان کجاست خانه باد؟ کجاست خانه باد؟ پی نوشت یک :اگر کسی این سطور را میخواند، پیشنهاد می کنم حتما میان تاریکی را با صدای علی زند وکیلی بشنود. پی نوشت دو: اعتراف می کنم که تا این لحظه نمیدانستم شاعر «میان تاریکی» فروغ فرخزاد است. پی نوشت سه: اعتراف میکنم که وقتی از نظر جسمی خیلی خسته ام و تمام سلولهایم درد میکند تنها چیزی که باعث می شود، انرژی بگیرم، نوشتن در این وبلاگ است.خصوصا اگر آهنگهای دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 78 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 0:15

  بچه که بودم، شبها تا ساعت سه و چهار بیدار میموندم، شعر می گفتم کتاب میخوندم، فیلم می دیدم، با خواهرام حرف میزدیم..مامان بابا هم کاری به کارمون نداشتند. یادم نمیاد هیچوقت ازشون شنیده باشم که بچه بخواب! ازدواج که کردم، این شب بیداریهایم همسرم را شوکه کرده بود،ده سال کارمندی و تلاشهای بی وقفه «م» هم هنوز نتوانسته این عادت را از سرم بندازد. عاشق شبها هستم، ذهنم انگار شبها روشن­تر است. خواندن و نوشتن در دلِ آرامش و سکوت شب، یکی از لذت­های زندگیم است. و همراهی نکردن «م» برای شب­گردی، یکی از حسرتهایم.   بگذریم... دیروز پسر ده سالۀ خواهرم از کلاس زبان که آمد، گفت خاله مشاور خوب برای تمرکز سراغ نداری؟! و توضیح داد که نمیتواند روی لحظه حال و اکنون تمرکز کند با زبان کودکانه اش گفت که انگار مخم پر باشه، هزار تا فکر تو سرم می چرخه، حالا کاش این پر بودن علم و سواد بود.هیچ چی نیست هیچ چی. باد هوا، فکرهای الکی ... جا خوردم. انگار که خودم ده ساله شده باشم، چقدر قشنگ درد این سی و چهار سال مرا گفت.   امشب به خواهرم گفتم با اینکه نود درصد آدمهای زندگیم مرا قبول دارند چرا شماها هنوز باور نمی کنید که م دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : من اینجا بس دلم تنگ است,من اینجا ریشه در خاکم,من اینجا از نوازش نیز,من اینجا داغونم,من اینجا دلتنگ توام,من اینجام, نویسنده : soofiia بازدید : 85 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 18:30

تمام شد، باید برگردم. تمام روزهای خوش کتاب و قلم و آرامش و آهستگی گذشت. روزهای هیاهو و همهمه بازگشت. و من به عنوان مهره ای از دستگاه اداره از فردا سر جای خودم قرار می گیرم تا چرخ اداره بهتر بچرخد. بین رئیس کوچولوهای بازاریِ دلال مسلک و همکاران خودشیفته ای که با سه چهار سال سابقه معتقدند حقشان خورده شده وگرنه حالا باید معاون یا مشاور وزیر بودند!! تمام شد. بر میگردم به اتاقم بین دوستانی که دوستشان دارم و اینقدر خودشان در زندگی درگیری و مشکل دارند که دلم نمی آید با نق زدن حالشان را خرابتر کنم. برمیگردم به احساس نیاز به مشاور، به  انبار کردن حرفهایم برای روزهای مشاوره. تمام شد.  امروز برای آخرین بار بی دغدغه تلفنها و پیگیریهای اداره، رفتم دانشگاه و چقدر استادم منتظر بود که به جز بحث دربارۀ تز، از اضطراب پشت نگاهم بگویم. اما من هیچ نگفتم، به جایش سیر نگاهش کردم و حسرت خوردم که از این بعد لایحه های مزخرف و نامه های تکراری جای معاشرت با آدمهای نابی مثل او و آنها را خواهد گرفت. یکی از بچه ها میگفت فیتلیه خودآگاهی را بکش پایین و بیا. حالم بد نیست، حس تعلیق دارم. باید با خودم حرف بزنم و به خود دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : تمام شديد,تمام شد,تمام شدن نفت,تمام شدم,تمام شدن یک رابطه,تمام شدن رابطه,تمام شديد وتمام,تمام شدن امتحانات,تمام شدن صفحه کلاچ,تمام شدن شارژ ایرانسل, نویسنده : soofiia بازدید : 82 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 18:30

هرگز از یاد مبر ای دل در به در ما، من و تو انسان را رعایت کرده ایم. خود اگر شاهکار خدا بود یا نبود من هیچوقت بابام رو نبوسیدم،هیچوقت بغلش نکردم هرگز باهاش درددل نکردم من هیچگاه احساس دوست داشتنی بودن و محبوب بودن نداشتم. همیشه خودم را به همه طلبکار دانسته ام همیشه حس میکردم زندگی، خوشی و سعادت کس دیگری را دزدیده ام همیشه وسط خنده یک بغض لعنتی راه گلویم را بسته است و در مراکز مشاوره دنبال دلیل این حسهایم گشته ام. اخرین بار اقای مشاور گفت چون در خانواده ای بزرگ شدی که هم سن و سالهات پدر نداشتند و پدرهایشان شهید شده بودند به تو گفته بودند هیچوقت جلوی بقیه ح دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : من هرگز نخواستم از عشق,من هرگز تسلیم نمیشوم,من هرگز,من هرگز نمینالم,من هرگز از بیگانگان ننالم,من ازبیگانگان هرگزننالم,نه من هرگز نمینالم,من نه هرگز شکوه ای,من از بيگانگان هرگز ننالم,من فکر میکنم هرگز نبوده, نویسنده : soofiia بازدید : 79 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 14:31

ادم اگر خودش را بشناسد و همیشه یادش باشد که چه بسیار روزهایی که حالش بد بوده و به خاطر خوب شدن حالش اشتباه کرده ، چه فراوان  زمانهایی که در حق عزیزانش بی انصافی کرده و چه بسیار مواقعی که احساساتش بر عقلش غلبه کرده و از دست ادمهای دلسوزی که بین گرمی احساس و خشکی عقل به عقل توصیه میکنند خشمگین شده هیچوقت نمیتواند در جایگاه معصومیت قرار بگیرد و دیگران را نبخشد. من هیچ دلخوری و گلایه ای نه از دست تو و نه از دست دوست دلسوزی که دلش میخواهد کمکت کند ولی نمیداند این کار چه حرمان و حال بدی برای هردویتان در بر خواهد داشت ندارم. مثل همیشه ارزوی شادی و سعادتت را دار دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : که در طریقت ما کافریست رنجیدن,که در طريقت ما کافريست رنجيدن, نویسنده : soofiia بازدید : 101 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 14:31

 

چقدر امروز پاییزه.

چقدر چهارشنبه است

و چقدر دلم نمیدونه که دلش میخواست بودی یا نبودی؟

شاید حالا همون وقتیه که به جای خود را به دست غم سپردن باید بلند شم تزم رو بذارم سر طاقچه و به جاش یه رمان خوب یه فیلم عالی یا یه دفتر شعر ناب بردارم

برم پسر رو از مهد بیارم و بعد باهم چای بنوشیم و و موسیقی گوش کنیم.

و در هوایی که پسرم می خندد نفس بکشم.

دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : پاییز,پاییز طلایی,پاییز به انگلیسی,پاییز شعر,پاییز آمد,پاییز تنهایی,پاییز عاشقانه,پاییز زیبا,پاییز رادیو چهرازی,پاییز عاشق است, نویسنده : soofiia بازدید : 75 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 14:30

  خدایا دمت گرم.. تو هیچ چیز را هم که نمی آفریدی. نه زمین، نه هفت آسمان، نه دریا و نه همه چیزهایی که یک به یک شمردی و گفتی آفریدم. همین کلمه راکه آفریدی..ممنون راستی کلمه، معجزه کدام پیامبرت بود؟ این معجزه مرده را زنده می کند..کور را بینا و اژدها را آرام... این معجزه هر روز در من تکرار می­­شود،تکثیر می شود غریبه ای درجمع که به زور خودشرا حمل می کند و در دیگران گم می شود تا نبینندش و نشناسندش. و بی صدا به این می اندیشد که کدام مسکن و کدام همراه،دوای ناآرامی ها و دل گرفتگی هایش است. به اعجاز کلمه حالش خوش می شود،قوی می شود، عاشق می شود و خودش را دوست می دارد. خدا دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : معجزه,معجزه خدا,معجزه قرآن,معجزه های خداوند,معجزه عشق,معجزه شکرگزاری,معجزه امسال در کربلا,معجزه هزاره سوم,معجزه عسل و دارچین,معجزه کلمات, نویسنده : soofiia بازدید : 71 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 14:30

  گفتم: به نظرم بهترین کتاب هاینریش بل عقاید یک دلقکه گفت: ولی من نان سالهای جوانی را بیشتر دوست داشتم. کتاب را قبلاً، سال دوم یا سوم دانشگاه خوانده بودم، اما دوباره دست گرفتم و خواندم. خیلی حالم بد شد... شاید چون مقارن با همان شب­های سیاهی بود که مادر ((م)) را می­بردیم شیمی درمانی و چیزهای دردناکی می دیدم. یک شب یکی از مریض­ها که خانم شصت هفتاد ساله ای بود، حالش خیلی بد بود، لرز کرده بود و نمی توانست تکان بخورد، حالش که بهتر شد، پرستار به همراهش که پیرمرد هفتاد هشتادساله ای بود، گفت: پدر، می توانید ببریدش، تاکسی خبر کنم یا کسی می اید دنبالتان؟ پیرمرد گفت: دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نان سالهای جوانی pdf,نان سالهای جوانی,نان سالهاي جواني,دانلود کتاب نان سالهای جوانی,نقد رمان نان سالهای جوانی,دانلود رمان نان سالهای جوانی,كتاب نان سال هاي جواني,دانلود کتاب صوتی نان سالهای جوانی,معرفی کتاب نان سال های جوانی, نویسنده : soofiia بازدید : 78 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 14:30

  واقعیت اینه که ما برای خیلی چیزها توضیحی نداریم، نظریه پردازها بیخود تلاش میکنند تمام ساحاتِ حیات رو تبیین و توجیه کنند؛ مثلا من بعد از سی وچهار سال زندگی کردن با خودم هنوز نمیتونم بفهمم که تو یه صبح سرد پاییزی که لرز کردم و برای  فرار از فکر کردن به چهره مغمومِ پسرم موقع خداحافظی، مشغول خلاصه کردن نظریۀ حقوقیِ لاگلین هستم، چرا این اهنگ آب در آتشِ علی زند وکیلی ،حالم رو خوب میکنه؛ سر تا پا آتشی شعله میکشی میچرخی میرقصی اینچنین خاکستر میکنی میسوزی مرا، میچرخی، میرقصی اینچنین تو میچرخی جنون می آید ز دریا موجِ خون می آید تو میرقصی چنین لیلی وار، خدا دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : تو می چرخی به دور من,تو سرم مثل پنکه میچرخی, نویسنده : soofiia بازدید : 100 تاريخ : دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت: 14:16

  هشت سالم بود، در حیاط مدرسه بازی می کردیم، من خوردم به یکی از بچه ها، افتاد زمین و سریع بلند شد. خندید، ولی خواهر بزرگترش با عصبانیت سراغم آمد که این قلبش مشکل دارد ممکن است از همین ضربه بمیرد!! تا شب گریه می کردم، به مادر التماس می کردم که زنگ بزند مطمئن شود که نمرده، نمرده بود حداقل تا اخر سال که من در آن مدرسه بودم زنده بود. هنوز هم نگرانم که  روزی خبر مرگش را بشنوم و  من باعث مرگش شده باشم! تقصیر از پدر مادرهایمان است اینقدر ساده و بی حاشیه و امن بزرگمان کرده اند که بعضی آدمها، بعضی حرفها، بعضی حوادث و سنگینی بعضی حضورها، به راحتی می تواند روحمان را دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : سنگینی سر,سنگینی معده,سنگینی پشت سر,سنگینی سر معده,سنگینی سر نشانه چیست,سنگینی سر و خواب آلودگی,سنگینی سر و سرگیجه,سنگینی گوش,سنگینی دست چپ,سنگینی زبان نشانه چیست, نویسنده : soofiia بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت: 14:16